حسامالدین نجفی | شهرآرانیوز؛ دهمین روز شهریور۱۳۴۱ در ساعت۵ صبح، توی بیمارستان «سعدی» مشهد بهدنیا آمد. دوره ابتدایی را تا پایان متوسطه در مشهد گذراند. سال۱۳۵۶ نوجوان پانزدهساله بود که کلوپ کوچک کوهنوردی خودش را در طبقه دوم خانه پدریاش در مشهد راه انداخت؛ نه سالن و امکاناتی داشت و نه بودجهای. فقط شور داشت و چند دوست همدل. آنها از دل همان جلسات بیپیرایه، رؤیای صعودها و اردوهایی را پروراندند که بعدها بخش مهمی از تاریخ کوهنوردی مشهد شد او، اما فقط به بالا رفتن فکر نمیکرد.
دفترچههایش پر بود از گزارش، تحلیل و حتی شعرهای کوتاه. او نویسندهای بود که دلش میخواست روی قله بنویسد و از بلندیها بگوید و از روح بلندی که مدام سختی جانکاه صعود را تجربه میکند.
وقتی «آزادکوه» را منتشر کرد، در واقع برای کوهنوردان مشهد زبان تازهای ساخت، زبانی که هم خبر میداد، هم آموزش میداد و هم رؤیا میپراکند. هر شماره از آن بولتن دستبهدست میگشت؛ مثل یادداشتی صمیمی میان دوستان. جعفری مربی بود، اما نه آنطور که با سوت و دستور شناخته میشود. او شاگردانش را به کوه میبرد تا طعم استقلال را بچشند.
میگفت کوهستان کسی را بزرگ نمیکند، مگر آنکه خودش بخواهد بزرگ شود. به همین خاطر، حضور زنان در کوهنوردی برایش نه استثنا بود و نه لطف، بدیهی میدانست که کوهستان سهم همه است. کنار همه اینها، عکاس هم بود. دوربینش را مثل طناب و کلنگ همیشه همراه داشت. از صعودها تصویر میگرفت، از اردوها، از لحظههایی که بیشتر از یک خبر رسمی ارزش داشتند.
عکسهایش مثل یادداشتهایش ساده، اما صمیمی بودند. بیادعا، اما پر از زندگی. مثلا اسماعیل کهرم، بومشناس مشهور ایرانی، درباره او گفته بود: «عباس نمایانگر کسی بود که از روزهایش بهخوبی استفاده میکرد. او از همهجای ایران به من زنگ میزد: الآن کارمند و بهادرانم. الان رفتیم دنا. طرف بوشهر هستیم. داریم میریم نخل تبی. طرف گاوبندی هستم. داریم میریم تندوره. میخوام برم کوههای چلمیرو ببینم و عکاسی کنم.»
سال۱۳۶۰ آغاز برنامهریزی گروهی کوهنوردی برای صعود به قلل مرتفع داخل و خارج استان و برنامهریزی برای گشایش مسیرهای صخرهنوردی را رقم زد. در این سالها کشف چند غار جدید هم رقم خورد. تا سال۱۳۶۷ علاوه بر فعالیتهای مورد نظرش به تدریس و امر مربیگری کوهنوردی پرداخت و به تهران مهاجرت کرد. سال۱۳۸۴ با اولین زن مسلمان فاتح اورست، فرخنده صادق ازدواج کرد.
عباس وقف طبیعت بود و کوه. ارتزاقش هم از همانجا بود. در سمت راهنمای تورهای طبیعتگردی سالها فعالیت میکرد. عکاسی میکرد و مینوشت. بسیاری از قلههای داخلی و خارجی را صعود کرده بود. قلههایی که حتی شاید تلفظ نامشان برای برخیها دشوار باشد.
عباس جعفری، طبیعتگرد ایرانزمین دهم شهریورماه ۱۳۸۸ در کشور نپال حین کایاکسواری دچار حادثه شد. عملیات جستوجو برای یافتن وی تا کنون نتیجهای نداشته است و هرگز نشانی از او به دست نیامد. فقدان عباس جعفری برای این مرز و بوم فاجعهای سخت و برای دوستانش هجری زجرآور بود.
به دلیل وقوع این حادثه بود که کتاب «راهیاب بیابانگردی ایران» به انتشار نرسید و سرانجام، رودخانه تریشولی در نپال، جایی که آب خروشانش صدا را میبلعد و نشانی نمیگذارد. سال۱۳۸۸ عباس را با خودش به گوشههای دنج برد. نه پیکری بازگشت و نه قبری ساخته شد.
۱۰روز پس از سانحه نپال، گروه امداد، امکان نجات عباس جعفری را محال میدانند. امیدها برای بازیابی عباس جعفری هر لحظه کمتر و کمتر میشود. اگرچه گروه امداد روزهاست از زنده یافتن چهره سرشناس تیم ملی کوهنوردی ایران ناامید شدهاند، به اصرار همسر و همراهان جعفری، روز دهم جستوجویشان را هم بییافتن اثری از جعفری سپری کردند تا جامعه ورزش کوهنوردی ایران پس از غم تلخ وداع با کاپیتان اوراز، آماده وداع با مرد ارتفاعات بالای ۷۰۰۰متر شود.
دوستانش ماندهاند با خاطرهای که هر بار در کوه، کنار آتش، زنده میشود. امروز اگر بخواهیم او را به یاد بیاوریم، باید سراغ کوههای مشهد برویم، یا به عکسهایی نگاه کنیم که هنوز میان دستها میچرخد. جعفری در مرز میان ورزش و هنر ایستاده بود همانجا که میشود با یک نگاه ساده، کوه را هم قله دید و هم قصه.